بسم الله الرحمن الرحیم
فرصت رو به اتمام است و پایان راه نزدیک. و من خسته و گریزان از خود به سوی تو. و اکنون ایستاده ام به درگاه لطفت! نیستی در مقابل وجود مطلق، ذلیلی در مقابل عزیز، قطره ای در برابر دریا، عبدی به درگاه مولا!
تو از درونم باخبری. میدانی که از گزند راه و عداوت بزرگترین دشمنانم در امان نبوده ام. دل زخم خورده ام بر تو نمایان است. و زبانم به ندامت معترف، به صادقترین بیان:
الهی لئن اعطَیتُ نفسی سُؤلَها فها انا فی رَوض الندامة اَرتع
سایه ی لطف تو مرا به عذر خواهی به اینجا کشانده است. هنوز نیافته ام جراحت گناهی را که مرهم عفو تو آنرا درمان نباشد. چشم دوخته ام تا به سویم بازگردی. نور امیدی را که همواره به آن وعده ام داده ای خاموش مگردان و روی نازت را به سویم بدار.
حال که به میهمانیت دعوتم کرده ای، راضی نباش که حلاوت میزبانیت را تلخی شرمساری از کام جانم بگیرد. عذرم را بپذیر که چاره ای ندارم جز این، ای سزاوارترین به پوزش طلبی!
اکنون که دعوتنامه فرستاده ای، لباس میهمانیش را هم بفرست! قبل از ورود آراسته ام کن! تو که می دانی چیزی برای آبروداری ندارم بجز اشکهایی که برای حسینت ریخته ام، حال که مرا خوانده ای آبرویم را نیز بخر! مپسند که پیش بهترین میهمانانت سرافکنده و شرمسار بنشینم.
میدانی که تنها محبت توست که می تواند از خواب غفلت بیدارم کند. پس مرا به محبتت آشنا گردان!
واجعل حبک احب الی من الماء البارد
خانه ی دلم را به عبادتت آباد گردان! و نگذار که نافرمانیت عزت بندگی را به ذلت عصیان بدل کند!
ای کریم! ای بزرگ! مرا به خودم وا مگذار که هرچه دارم از توست!
العبد بما فی یده کان لمولاه
حالا که زاریم، حالا که اعترافم و حالا که خواندنت مرا به تو نزدیک کرده است، آغوش گرم محبتت را از وجود سردم دریغ مدار!
اکنون که تلألؤ امید وجودم را زنده داشته است، نگذار که ظلمت نا امیدی قلبم را بمیراند!
نگاهم به آقایی تو، به لطف تو و به بخشش توست. می دانم که بدیم را نمی نگری. پس امورم را آنگونه که شایسته ی توست کفایت کن!
اکنون مشتاقتر و امیدوارتر به سوی ضیافتت گام بر میدارم. در باقی مانده ی راه دستم را بگیر و مرا به سلامت به بزمگاهت برسان!
اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان، فاغفر لنا فی ما بقی منه